
موضوعی که سبب این خودبزرگبینی قوم حاکم شده، بصورت اتوماتیک به ذهنیت آنان از دو دیکتاتوری فارس در صدسال اخیر برمیگردد. آنها در کنار اینکه خود را صاحب گذشته میبینند، آینده را هم تنها از آن خودشان میبینند و دیگران و شکستخوردگان هم باید کمک کنند تا این نژاد برتر از یک دیکتاتوری به دیکتاتوری دیگر گذر و بعد شروع به سرکوب همان دیگران بکنند.
با این حال، مرکزگرایان همچنان در جریان وقایع نیستند و در جهانی که خودشان با سانسور ملل غیرفارس ساختهاند، در توهم تکرار تاریخ هستند. ارزیابی آنان این است که مثل انقلاب ۵۷ با ملتهایی طرف هستند که قرار است به دادشان برسند و آنها را از روی زمین بلند و بر تخت پادشاهی ولایی قرار بدهند.
اتحاد بدون حفاظت از منافع طرفین صرفا یک تحمیل و عملی غیرعادلانه است. مرکزگرایان مشخصا معتقدند برای ایجاد یک اتحاد بین ملل ابتدا باید ملل غیرفارس مطالبات و پرچمهایشان را کنار بگذارند و بر روی مطالبات فارسها و پرچم فارسها توافق کنند تا دولت تغییر کند و بعدا در مورد مسائل غیرفارسها گفتگو بشود. این نوع ناعادلانه مصالحه و اتحاد، شبیه همان پیمان صلح ورسای است که به اختلافات و تشنجی بزرگتر سببیت خواهد داد. اگر قرار است مطالبات مطرح شود و پرچم برداشته شود، همه مطالباتشان را مطرح میکنند، پرچمشان را هم برمیدارند، اگر قرار است مطالبهای مطرح نشود و پرچمی هم برداشته نشود، ابتدا مرکزگرایان و فارسها باید پرچمهای(شیر و خورشید) خودشان را از میادین جمع بکنند، تا اعتمادسازی صورت بگیرد و عدالت اجرا شود.