هر عصری آرمانی در خود دارد آرمانی برای جهان یا برای جامعه بشریت، هر انسانی باید در پی چیزی بکوشد که در کنه وجودش نهفته است تا میتوانی از جوهره وجود خود برای خدمت به جامعه بشریت استفاده کند، اتباع جامعه در بیتحرکی و سکون بستر ذهنی و خارج شدن از موضوعیت زندگی یا طبیعت که نیاز به تفسیر و اندیشه دارد با عکس العمل فاجعه باری روبرو میشوند.
مردمی که در حالت ایستایی جامعه و در شعاع ذهنی خویش راکد و بی تحرک ماندهاند و از خالق بودن و خلق ایدههای ذهنی نو دور شدهاند همکاری سُست و محدودی در جامعه به نمایش میگذارند.
مشارکت نکردن اتباع در شعاع فردی، گروهی و اجتماعی خویش انحرافاتی را در هنجارهای اجتماعی و حقوقی که متعلق به کانون گفتاری و ساختمان افکار و اعتقادات آنان است به وجود میآورد.
زمانیکه یک گسستگی در رساله بینش و انقلاب ذهنی و اندیشه و آینده نگری مردم برای بازخلق تعاریفی همسو با ترتیب زمانی جامعه به وجود آید انسان نمی تواند برداشتی از زندگی خود داشته و حافظ یا مدیرعامل برند قلمرو ذهنی خویش باشد.
بیتحرکی و درجا زدن در ناآگاهی گونه هایی از انسان را در مسیر تاریخ و در مسیر جامعه رشد می دهد که بدون ریشه و بدون خاصیتی هستند که بتوانند به طبیعت سبز خویش تجلی و زیبایی ببخشند!!
مانند علفهای هرزی هستند که جوهره وجودی آنها سرزمین پدری و مادری خویش را به نابودی میکشاند.
چون قوه تعقل و استقلال وجودیشان تحلیل رفته است. و صاحب عقل مصلحتی، منفعل و کنشپذیر (پذیرنده) شده و هیچوقت نمیتواند اراده انتقادی از سلسله مراتب سفت و سخت جامعه را نشانهگیری کرده، تغییراتی در کُنه سرکشی آن ایجاد کند.
بلکه دچار سرگردانی و ناکامی بزرگی در سطح اجتماعی میشوند که ناچارند آنچه را که میخواهد و دسترسی ندارند رَد کرده، یاد بگیرند چیزی را که طبیعت و غریزه فردی اعم از خوردن،آشامیدن،پوشیدن و سکس که به او عرضه کرده است خُرسند باشند و شبکه زندگی خویش را روی ستونهای آن برپا کنند.
افکار خشک و پوسیده عامل شکل گیری تصویری از زندگی انسان است که خود در آن صورت گرفته است و انسان نمی تواند با بی انعطافی و خشکی ذهن به کنش حرکت و کنش اجتماعی خویش دست یابد و از ماهیت هر قاعده قانون و حقیقت اجتماعی اطلاع داشته باشد.
سپس مجبور است که در ورطه عظیمی که رخ داده است بدون به رسمیت شناخته شدن حقوق فردی و اجتماعی اش از طرف جامعه به صورت رباتیک به زندگی خویش ادامه دهد.
گریز به درون عکس العملی است که مردم این زمانه جامعه من به طرز تراژیکی با آن خو گرفتهاند.
افراد شجاعت، صداقت، شفافیت و اراده و درک آزاد ندارند و ناگریز و ناگزیر در مداری قرار میگیرند که باید در مسیر آن بدون تحرک و تحول و بدون نشان دادن واکنشی به کنش حاصله از سیاست جامعه باقی بمانند!
ما تحتالشعاع پدیدهگریز به درون با انسانهای درونگرا روبرو میشویم که روی رشتهای از تصادفها و رویدادهای ناگهانی زندگی میکنند و نه تنها هیچ پیوندی با زمین و اصل خویش ندارند بلکه غایت فکری آنها خواست منافع شخصی و برتری فردی است!
انسانهایی که هنوز مفهوم دقیق و مثبت آزادی فردی، حقوقی، اجتماعی و سیاسی را نفهمیدهاند و در مسیر خاموش حرکت تاریخ قرار گرفتهاند و همچنان بیتحرک و بدون هدفهایی که آنها را به سوی کمال و تکامل میبرد بدون اندیشه و تفکر متوقف ماندهاند!
در فرآیند به وجود آمده، عقل و عمل جامعه در حالت ایستایی قرار میگیرد بدین ترتیب معیار اندیشه منزوی میشود.
حالتی که مردم در شکاف پیوند ناپذیر نگریستن و خرد، عنصر هویتسازی و عنصر ترقی اجتماعی را از دست میدهند. و در پی این فرایند مردم از آزادی به خصوص آزادی سیاسی و حقوق سیاسی و شهروندی محروم میمانند.
ایمان، اراده و اعتقادات مردمی که گرفتار پدیده فکریگریز به درون شدهاند به شک و تردید تبدیل میشود و حس و شعور آنها نه نسبت به خود بلکه به کل جامعه و همنوعان فلج میشود و نوعی بیتفاوتی و بیعلاقگی به آنها مستولی میشود.
در چنین جامعهای یک تراژدی با دورهای از تردید، بینظمی ذهنی و کشمکش پایانناپذیر شکل میگیرد. که در مسیر سلطگی آن اذهان عمومی عقیم میشوند و روحیه هجومی خود را در فضای جامعه و کانونی فرهنگی از دست میدهند.
اتباع با منحرف شدن از محور عقلانی خویش و در نبود دیالکتیک اجتماعی و دانشی برای تفسیر و تحلیل پیامدهای مسایل گوناگون و راهیابی به چارچوب حیات اجتماعی در مسیر گم گشتگی و سرگشتی قریب الوقوع قرار می گیرند که چاره ای جز سر سپردگی و سبکسری به زندگی تصنعی ندارند.
هر روز مسیر نزولی محور فکری اتباع جامعه و قرار گرفتن آنها در الگوهای رفتاری پارانوییک اجتماعی که بطن آن ترس و بدگمانی است شدیدتر میشود. و به جان آنها رخته میکند و باعث بیمسئولیتی و مسئولیتناپذیری میشود.
عدم مسئولیتپذیری و کرختی و خالی شدن منبع عمل و بازآفرینی و احساس ترس در سلطه حاکمه، طوفانی از تعارضات اجتماعی را در اکوسیستم جامعه به وجود میآورد که مردم به خاطر این توفان و چنبره قدرت حصاری تنگ گراگرد خود میکشند و خود را در داخل دژی قرار میدهند!
در پدیده گریز به درون فرصت احیاء و تعریف مجدد و هویت و همبستگی اجتماعی برای حل مشکلات و ناکارآمدهای سیاسی چنان کم میشود که در دگرگونیهای فجیع و بیسابقه در قابلیت و شیوه های زندگی انسان ها به وجود میآیند.
قرار گرفتن در این دژ و حصار تنگ در پرتگاه سکوت، اختگی بشر را نمایان میسازد!
مردم به خاطر نداشتن روحیه انتقادی و ساخت دیوار های خوشنما و چه بسا با فخر روشنفکرانه و هراس از دست دادن موقعیت اجتماعی در محیطی قرار میگیرند که میخواهند کمتر در معرض هجوم و آسیب باشند.
در جامعهای که ترس بر جان مردم رخنه کُند و عامل اصلی بازدارنده بشر برای ایجاد کنشی باشد که جلوی ضد ارزشهای را که ارزش های اجتماعی را نادیده میگیرند و پایمال میکنند، نگیرد.
ناخرسندیهای گسترده در ابعاد سیاسی، فرهنگی و حقوقی به وجود میآورد که باعث میشود که بشر در شرایط دردناک و ناامید کنندهای قرار بگیرد که هیچگونه امیدی برای دستیابی به آزادی واقعی نداشته باشد!
در این بستر به وجود آمده در جامعه، امکان دستیابی بشر به آزادی و عدالت و خواستههای درونی که منطبق با منطق اجتماعی است وجود ندارد!
بشر ظاهراً برای ادامه زندگی چارهای جز این ندارد که برای خویش به ساختن پناهگاهی بپردازد. پناهگاهی که بشر به خاطر ترس و به خاطر قرارگرفتن آگاهیاش در مسیر افسردگی به آن پناه میبرد.
در چنین جامعهای پیامدها و مخاطراتی شاید به وجود آید که افراد را به سوی مواد افیونی یا خودسانسوری و یا حتی خودکشی سوق دهد که این روند باعث میشود آسایش، امنیت و آزادی اجتماع و بشر به سوی انحلال پیش برود!
خرد خفته جامعه و از دست رفتن ماهیت استقلال ذهنی و سرسپردگی به کنترل بیرونی تمام بایدها و نبایدهای سیاسی و حقوقی را در انحصار قدرت قرار میدهد که باعث به وجود آمدن خطر بزرگی در جایگاه اجتماعی فرد میشود.
بشر هیچ حقی در تعیین سرنوشت خویش ندارد و چنان دنباله رو امیال و خواستههای شخصی و دون پایهاش میگردد که النهایه فاقد هرگونه هویت فردی و اجتماعی میشود.
ناگفته نماند که قرار نیست یک انسان سالم خود را بیهوده در معرض آسیب قرار دهد اما بلکه برای حصول وضعیت مطلوبتر و شایستهتر عامل و ریشه آسیب را بررسی کند و کنشی سازنده طبق خواسته و نیازهای معقول اجتماعی و فردی خود ایجاد کند و بر ترس ها و تهدیدها غلبه کند.
بیفرهنگی و بیلیاقتی و ترس از ضربات در میدان مبارزه و تهدیدهای سلطهگرانه چنان افرادی را که دچار گریز به درون شدهاند مچاله و عقیم میکند که از خویشتن واقعی فراری و از خود بیگانه میشوند.
آنها با گریز از میدان مبارزه و غوطهور شدن در اعماق ناامیدی و ترس به سرعت به نقطه شکست میرسند و همه داشتههای مادی و معنوی خویش را از دست میدهند.
غریزهای که ما را با خود واقعی و خویشتن ناب بیگانه و از آن دور میکند و هر روز خویش را بدتر از دیروز در عمیقترین لایه از خود بیگانگی و بیعلاقگی و بیاحساسی گران میدهد.
در شرایط به وجود آمده در شعاع جامعه مردم به بدبختی روز افزون تن دادهاند و در جهالت و نادانی مطلق فرو رفتهاند.
این مرگ و نابودی تدریجی یک ملت است. وقتی اتباع جامعه با استدلال اینکه استعمارگران با شخص من کاری ندارند و به استعمار سرزمین خود تن میدهند و یا به سادگی میگویند که زبان من سر جایش است و تخریب فرهنگ و لهجه و گویش و زبان خود را نادیده میگیرند، در واقع گریز به درون کردند !!
توحید امیر امینی، زندان اوین.