جهان

روزنامه روسی «نوایا گازتا» اعترافات سربازان ارمنستان را منتشر کرد

روزنامه نوایا گازتا روسیه گزارشی جنجالی از قره باغ منتشر کرد که تبلیغات ارمنستان درباره وقایع جبهه را کاملاً درهم می شکند.

ایلیا آذر، خبرنگار این روزنامه كه به منطقه درگیری اعزام شده بود، گزارش را از شوشا، از ساختمانی كه در ۴ اكتبر توسط ارتش آذربایجان هدف قرار گرفت، آغاز می كند. در هنگام حمله موشکی صدها نفر از نظامیان و افسران ارمنی از جمله افسران عالی رتبه در ساختمان بودند. آنها برای بررسی اوضاع در ساختمان جمع شده بودند.

ایلیا آذر و خبرنگار عکاس همراه وی هنگام نزدیک شدن به ساختمان توسط پلیس بازداشت و روزنامه نگاران سپس برای تحقیقات در این زمینه به كلانتری منتقل می‌شوند. در آنجا پس از بازجویی زیاد، بالاخره روزنامه نگاران مجاز به فیلمبرداری فقط از خارج ساختمان می شوند.

ایلیا آذر می‌نویسد: “سینود، راننده ما، گفت كه هنگام بمباران ساختمان ۶۰۰ نفر نظامی در آنجا بودند. به گفته سینود، آنها هنگام برگزاری یک جلسه ویژه، برای در امان ماندن از آتش ارتش آذربایجان در یک مرکز غیرنظامی جمع شده بودند. اما یک خائن پیدا شد و آنها را فروخت. و ما [از این خائن‌ها] یکی، دو تا نداریم. ”

اما یکی از نجات‌گران به اسم آروت، با اکراه صحبت می‌کند و به بقایای موشک روی آسفالت اشاره کرده و تأیید می کند که در تاریخ ۴ اکتبر ، مرکز فرهنگی در واقع میزبان جلسه ای از ارتش بود که حدود ۳۰۰ نفر در آن شرکت داشتند. امدادگران قبلاً اجساد ۱۹ نفر از آنها را از زیر آوار خارج کرده اند.”

ایلیا آذر خاطرنشان می کند که با کدام ارمنی در قره باغ صحبت کنید، آنها ارتش آذربایجان را به هدف قرار دادن غیرنظامیان متهم خواهند کرد. اما آنها نمی خواهند در مورد حمله موشکی به گنجه صحبت کنند.

این روزنامه نگار سپس شوشا را به مقصد خانكندی ترك می‌کند و خاطرنشان می کند این جاده ۱۰ كیلومتری از ابتدا تا انتها از شیب تندی برخوردار است. و او می بیند که در طول جاده ماشین های زیادی از جمله اتوبوس حامل ارامنه از شوشا به ایروان وجود دارد. در همین حال شاهد آن می‌شوند که یک خودروی جیپ از جاده خارج شده و به دره افتاده است.

خبرنگار نوایا گازتا در مسیر شوشا به خانکندی از مشاهدات و شنیده‌هایش اینگونه می‌نویسد:

“- داوطلبان ارمنی که برای جنگ به جبهه آمده اند در تلاشند تا جیپ را با طناب از دره بیرون بکشند، گویی کسی در ماشین مانده است. داوطلب آرتور اوهانسیان به من می گوید در جبهه جنوبی هنگامی که دوستانش در حال کشیدن ماشین بودند چه اتفاقی افتاد. او تازه از آنجا بازگشته بود تا دوستان کشته شده خود را در زادگاهش گومرو به خاک بسپارد. اما این احتمال نیز وجود دارد که خود او برای اینکه نمی خواسته بمیرد، به پشت جبهه برگشته است.”

سرباز داوطلب می‌گوید: “آنها (دولت ارمنستان) مردم را فریب می دهند! آنها سربازان ۱۸ ساله را فقط با تفنگ به جبهه فرستادند. آنها می گویند، «ببخشید، فرمانده نیست، ببخشید، تانک نیست.»کورموشکا (کامیون غذا) وقتی می‌آید، همه چیز را در طول مسیر همین طوری خالی می کند و اگر می خواهید غذا بخورید، باید ۴ کیلومتر زیر آتش توپخانه را طی کنید. هشت نفر از دوستان ما چهار روز و شب را به جستجوی چیزی برای خوردن پرسه زدند.”

– چطور شد که به جبهه آمدید؟

“-من تازه آمدم، آنها هیچ سند رسمی‌ای به من ندادند، من تفنگ را برداشتم و جلو رفتم. دو برادر من آنجا بودند، من هم دنبال آنها رفتم و ماندم. من اهل گومرو هستم، امادر عین حال نیز شهروند فرانسه هستم. دو هفته پیش از آنجا آمدم. این جنگ، جنگ با انسان نیست، این جنگ علیه هواپیماها، علیه راکت و حمپاره است.”

– اما به نظر می رسد پیاده نظام آذربایجان نیز به طور دوره ای حمله می کند؟

آرتور می گوید که نیروهای ارمنستان در جنوب متحمل تلفات زیادی شده اند. و او در مورد چگونگی از دست دادن شهر جبرائیل صحبت می کند، وی ادامه می دهد: “دیروز ما در حادروت بودیم، افسران آمدند و گفتند که فرمانده دستگیر شده و محاکمه خواهد شد. او همه سربازان را شبانه جمع کرد و به آنها دستور داد جبرئیل را ترک کنند. او نیز به دستور از بالا عمل کرد. خود این افسر گفت که سربازان داوطلب ده روز پیش به ارتش فراخوانده شدند، اما برای جنگیدن یک تفنگ به آنها داده شد. رهبران ارمنستان چه کار دارند می کنند؟ ما با تفنگ با هواپیما و توپخانه می جنگیم. من در این میان به یک جسد زنده می‌مانم.”

وی آشکارا از فرماندهی خودخوانده قره باغ و دولت ارمنستان ناراضی است. در همین حال، یک داوطلب دیگر، دوست آرتور، به ما نزدیک می‌شود و صحبت های او را تأیید می‌کند: «آنجا همه چیز خیلی بد است. ما از خط مقدم اطراف جبرئیل می آییم.”

– دولت شما می گوید تعداد تلفات حدود 200 نفر است. آیا این واقعی است؟

“-۲۰۰ نفر درست در مقابل چشمان من، روی خطی که ما قرار داشتیم، مردند! آرتور با اطمینان می گوید هزاران نفر در آنجا مردند.”

داوطلب دیگری با یک کلاه سیاه، جلیقه لجنی که یک نارنجک از آن آویزان است و شلوار جین غیر رسمی پوشیده، اضافه می کند: “رهبران ما **** (فحش می‌گوید) در ارمنستان می گویند: “پیش به سوی جبرائیل، اما آنجا دیگر در دست ما نیست.”

– نظر شما چیست، بعد از این چه اتفاقی می افتد؟

“- من به این جنگ نگاه کردم و فهمیدم که اگر ما اینگونه بجنگیم، همه سرزمین های خود را از دست می دهیم. آذربایجانی ها می خواهند لاچین را بگیرند، اما آنها آنقدر جسور شده‌اند که حتی می توانند به ارمنستان هم وارد شوند.”

– آرتور پس از این جواب راه خود را به سمت گومرو ادامه می دهد …

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا