ساز قوشمه با کمي تغيير يا اختلاف جزئي در بدنه آن، در ميان اقوام ديگر ايراني نيز به چشم مي خورد که در مراسم شادي و عروسي مورد استفاده قرار مي گيرد و در هر فرهنگي نام خاصي دارد؛ مثلاً در کردستان و کرمانشاه دوزله، در گناباد دوسازه، در منطقه هرمزگان ني جفتی و … مي گويند.
در مورد وجه تسميه قوشمه در کتاب موسيقي خراسان شمالي اثر هوشنگ جاويد آمده است : اين ساز را از ني، چوب، قلم پاي درنا يا شاهين و بهترين نوع آن را از استخوان بال « قوش» مي سازند و به همين دليل « قوش ني» نامگذاري شده که در مرور زمان در فرگشت واژه اي محاورر اي و عاميانه «قوشمه» و « قُشمه» شده است (ص 121). به دنبال اين ادعا، نويسنده هرجا از اين ساز نام مي برد از آن به عنوا قوش ني ياد مي کند که گويي در ميا اقوام اين ديار مصطلح تر از قوشمه است.
اما در مورد ريشه شناسي واژر قوشمه لازم به گفتن نيست، وقتي ابتدائاً دو ني را به هم مي بندند و آهنگي با آن مي نوازند و نامي روي آن ساز مي گذارند، اگر قرار است تغيير آوايي در نام صورت گيرد، در واقع آن نامي که نخستين بار در مورد جنس و شکل اوليه آن وضع شده است دستخوش تغيير قرار مي گيرد نه اينکه اين ساز مدتي بي نام بماند و بعد از طي فرايند تکاملي خود، يعني پس از گذر از جنس چوب و ني و لوله فلزي به مرحله نهايي يعني استخوان ساق قوش برسد و سپس نام «قوش ني» را روي آن بگذارند و بعدها به مرور زمان، اين قوش ني تبديل به قوشامه شود. چنين فرايند نامگذاري بسيار بعيد به نظر مي رسد. وانگهي طبق يافته هاي زبانشناسي تغييرات آوايي در واژگان زبانها، در طول زمان، طبق اصول و قواعدي ثابت وحتي طبق دستور جهاني صورت ميگيرد نه به صورت تصادفي و بي ضابطه. در اين زمينه به عنوان کارشناس در اين رشته بايد عرض کنم که هيچ فرمول زبانشناختي وجود ندارد که بر اساس آن، «قوش ني» تبديل به قوشمه شود. ( بحث فني و تخصصي پيرامون جزئيات قواعد تغييرات آوايي مجال جداگانه اي مي طلبد ). وانگهي آقاي جاويد که مدام به جاي قوشمه از قوش ني اسفاده مي کند بايد بگويد: کدام فرد پير و ساالخورده آشنا با قوشمه، لهظ « قوش ني» را براي اين ساز به کار بردر يا حتي شنيده است؟ چنين نامي در زبانهاي ديگر منطقه نيز براي اين ساز کاربرد نداشته است. نوازندگان برجسته و اساتيد قديمي اين ساز، مانند رضا قلي پور، قلي سجادي و محمد قاپاقي که هر سه از قوم تُرک بودند، علي طبري از قوم تات و علي آبچوري از قوم کُرد نيز هيچگار از اين لهظ براي ساز خود استفاده نکرده اند. بنابراين با کار برد قوش ني به جاي قوشمه ارائه وجه تسميه من درآوردي و تحريف محض واقعيت هاي تاريخي و علمي است.
اما برخي از فعالا فرهنگي کرمانج معتقدند که قوشمه يک کلمه کُردي کرمانجي است و استدلال مي کنند که اين واژه ريشه در فرهنگ ديرين قوم کرمانج دارد و واژه هايي مانند « قوش» و «قوشه» در ترکيب هاي « وه قوش بو » به معناي جفت شده، «قوشِه هو بون » به معناي همتاي يکديگر بودن، « قوشَه چنار» به معناي دو چنار، « قوش وه قوش » به معناي دوشادوش و ترکيبهاي مشابه کاربرد فراوان در اين زبان دارند و معتقدند اينها مواردي هستند که ريشه دار بودن واژه قوشمه را در زبان کردي کرمانجي تأييد مي کنند.
ناگفته پيداست که در طول تاريخ هر زباني پديده وام گيري يک امر طبيعي بوده است. زبان کردي هم از اين قاعده مستثني نيست. اين زبان بسياري از مفاهيم را از زبانهاي مجاور و منطقه اي مثل فارسي، عربي و ترکي و .. و فرامنطقه اي مثل روسي و آلماني، فرانسوي، انگليسي و .. به قرض گرفته است. لذا چنين نيست که هر عنصر زباني از گذشته به ما رسيده جزء نظام واژگاني و خزائن زباني ما بوده است و يا هر واژه اي که اکنون در زبانمان کاربرد زياد دارد جزء واژگان اصيل زبان ماست.
در کرمانجي « وقوش بون » به معناي دوشادوش هم بودن و مواردي که فوقاً ذکر شد، ترکيباتي هستند که با کلمات عاريتي «قوش« و «قوشه» زبان ترکي ساخته شاده اند. واژه هاي عاريتي را مي توان به مثابه واژه خودي در بافتهاي مختلف استفاده کرد و حتي با آنها واژه هاي جديد ساخت . واژه هاي عاريتي يا قرضي مي توانند با واژه هاي قرض گيرنده ترکيب شوند و با آنها اسامي و افعال مرکب و ساير مقولات دستوري بسازند. حتي برخي از تکواژه هاي دستوري موجود در واژره هاي قرضي، پس از ورود به يک زبان خصوصيت زايايي مي يابند و در واژه سازيهاي آن زبان به کار رفته و بخشي از نظام واژگاني زبان قرض گيرنده را به خود اختصاص ميدهند؛ ولي مي دانيم که اينها واژههاي قرضي هستند و به دليل تبادل فرهنگها و مراودات ميان اقوام به عنوان واژه دخيل وارد زبان شده اند. لذا براي حفظ ميراث زباني خود لازم است که واژه هاي قرضي زبان خود را باز شناسايم ؛ سره از ناسره تشخيص دهيم و ناسره را به مثابه واژگان اصيل و ناب زبان خود برنگيريم. بديهياست براي اين کار بهره گيري از معيارهاي زبانشناسي اجتناب ناپذير است. وقتي مي گوييم يک واژه متعلق به يک زبان است. در اصطلاح زبانشناسي آ واژه بايد در نظام ساختواژي آن زبان جايي داشده باشد. بايد چندين کلمه از آن اشتقاق يافته و در ساحت تصريف نيز نمونه هايي داشته باشد. حتي اگر واژه اي مهجور و منسوخ باشد بايد سرنخ هايي از آن در زبان مورد بحث وجود داشده باشد تا بتوان گفت که آن واژه متعلق به زبان مورد نظر هست يا نه.
حال از ديدگاه زبانشناسي از کجا بدانيم که يک واژه ريشه در زبان مورد نظر دارد يا ندارد . پاسخ اين است که آن را با نظام ساختواژي و تصريهي آن تطبيق دهيم . مخصوصاً ساختواژه اشتقاقي که پربسامد ترين و زاياترين فرايندهاي واژه سازي است. فرايند اشتقاق با وند افزايي به پايه و ريشه کلمات، واژه سازي را ميسر مي کند. مثلاً لفظ « دوزله» به معناي دو ني در زبان کردي ( که معادل قوشمه است) از ترکيب سه تکواژ ساخته شده است: صفت شمارشي (دو) + اسم (زل) + ر (پسوند ابزار). ولي چنين فرايند ساختواژي عليرغم حضور چند واژه هم ريشه، در مورد قوشمه – ادعا بر اين است که اين لفظ يک واژه کرمانجي است – صدق نمي کند.
البته در زبان کردي واژه قوشمه /qoʃmæ / ( دقيقاً با همين تلفظ) به کار مي رود؛ اما داراي معناي متفاوتي است. قوشمه در فرهنگ کردي گروس به معناي نحوست و بديمني آمده است که با « قشقه» هم معني است و ترکيب « قوشه گار» هم به معني شوم و نحس است. فرهنگ کردي ابراهيم پور نيز قوشه را هم ريشه با قوشمه دانسته و به معناي نحس، شوم، نامبارک، بديمن و بد اختر تعريف کرده است. در همين راستا، فرهنگ کردي هژار براي واژه قوشه سه معني ذکر کرده است. 1- واحد پول خرد 2- خال سفيد بر روي پيشاني دام 3- دام پيشاني سفيد . اين فرهنگ در مورد مدخل قوشمه نيز سه معني آورده است : 1- کودک زرنگ 2- آدم بداخلاق 3- آدم لوده و مسخره باز
به هر حال, واژه قوشمه در زبان کردي را به هر معنايي که فوقاً ذکر شد بگيريم اساساً طبق دستور زبان کردي قابل تجزيه اشتقاقي نيست يا لااقل راقم اين سطور براساس منابع موجود زبانشناسي و دستور زبان کردي نتوانسته است ريشه آن را بيابد. به نظر مي رسد واژه بسيطي است که در قاموس زبان کردي قرار گرفته و معلوم نيست از کجا آمده است. اگر چه واژره هايي هم ريشه با آن مانند قوش (گستاخ)، قوشقي (خشمگين )، قوشه ( شوم و بدفرجام)، قوشمه ري ( شوخي و لودگي)، قوشه ري (آدم شوم) در برخي از گويش هاي کردي وجود دارد و به کار مي رود.
بر اين اساس، اگر بنا به تصريح مدعيان کرمانج، واژه قوشمه به معناي ساز محلي در منطقه شمال خراسان نبوده است و اولين بار کردها در منطقه خراسان رواج داده اند، ما اکنون بايد به جاي قوشمه، از دوزله استفاده مي کرديم و نام قوشمه که اکنون در ميان همه اقوام اين ديار با سرور و شادماني پيوند خورده است به معناي نحوست و بديمني به کار مي رفت و يا به آدم لوده و مسخره و يا بداخلاق اطلاق مي شد. در حاليکه اين واژه به شرحي که ذيلاً خواهد آمد کاملاً در نظام آوايي و ساختواژي و نحوي و معنايي زبان ترکي قابل تحليل است.
از نظر ديرينگي واژگاني، ديوان لغات الترک محمود کاشغري که بيش از هزار سال از تأليف آن مي گذرد (313-777 هجري قمري ) واژه قوش را جفت هر چيزي معني کرده است. ميرزا مهدي خان استرابادي که منشي نادرشاه و از مورخان آن دوره بوده است در فرهنگ ترکي- فارسي سنگلاخ (سال 1172) ضمن آوردن صورت لازم و متعدي اين ريشه ( قوشولماق و قوشماق ) و اشاره به معناي همراهي و آميختگي، واژه قوشه را مشتق از قوشماق دانسته و به معناي دو پيچ ذکر کرده است که در پيشاني اسبان به هم رسد.
فرهنگ نصيري تأليف محمدرضا و عبدالجميل نصيري( از منشيان دارالانشاء شاه سليمان صفوي) يکي ديگر از واژه نامه هاي کهن ترکي است که در سال 1305 هجري/ 1733 ميلادي نوشته شده است. در اين کتاب درباره واژه «قوش» و واژه هاي هم ريشه آن چنين آمده است: قوش: جفت؛ قوش اُکوز : جفت گاو؛ قوش قوش : جفت جفت؛ قوشاغه : همراه ؛ قوشارماغ : همرار کردن.
طبق کتاب فرهنگ آرربايجاني به فارسي تأليف بهزاد بهزادي واژه هاي همريشه با اين واژه عبارتند از: قووشماق : (فعل لازم) به هم رسيدن و يکي شدن ؛ قوشولماق : (فعل لازم) ملحق شدن و همراه شدن ؛ قوشماق : (فعل متعدي) به هم بستن و ملحق کردن ؛ قوشاق : (قيد) توأماً ، دوتايي ؛ قوشا (صفت ) جفت ؛ قوشما : (اسم مفعول) به هم پيوسته.
فرهنگ ترکي به فارسي شاهمرسي نيز مدخلهاي قووشان ( به هم پيوسده )، قووشدرماغ ( به هم رسانيدن دو چيز)، قووشما (وصال و اتحاد)، قووشماق ( به هم رسيدن )، قووشوق ( به هم پيوسته )، قوشوم (وصل ) را به عنوان واژه هاي هم خانواده « قوش» ذکر کرده است.
واژه هاي قوشقو (صهت) به معناي دودل و مردد از فرهنگ ترکي فارسي ديل دنيز، و قوشوق / قوشاق (اسم) به معناي محل تلاقي و تقاطع از مقايسه اللغتين از واژه هاي هم خانواده ديگري هستند که مي توان بر فهرست فوق افزود. چنانچه ملاحظه مي شود ؛ همه اينها واژه هاي هم ريشه با قوشامه هستند که شجره وسيعي را در زبان ترکي تشکيل داده اند.
در ترکي بجنوردي نيز مصدر قووشماغ ( متحد شدن و به هم پيوستن) و قوشماغ ( قاتي کردن و مخلوط کردن ) کاربرد فراوان دارد و واژه هاي قوشق (صفت اسنادي) قوشه ( صفت وصفي) و قوشه قوشه ( قيد حالت) ريشه در اين کلمات دارند. از نظر تصريف هم، اين مصدرها به تمامي صيغه هاي شخصي و در تمامي زمانها در وجه هاي سببي، التزامي و خبري و حالتهاي معلوم و مجهول و اشکال لازم و متعدي صرف مي شود. حتي اصطلاحات و کنايات قديمي مانند: «قوشه پيک» به معناي ساز مورد بحث، « قوشه قرّه ماغ» به معناي به پاي هم پير شدن زوج و «آدم لره قوشِلميَن » به معناي قاتي آدمها نشده، در اين آبشخور پرورده شده اند و لفظ قوشمه هم يکي از واژه هايي است که رابطه خويشاوندي ريشه دار با آنها دارد.
اما از نظر زبانشناسي لفظ قوشمه يک واژه مشتق محسوب ميشود که از ترکيب بن مضارع يا فعل امر با پسوند اسم ساز « مَه » ( با تلفظ آرربايجاني ها «ما» ) ساخته مي شود. نقش اين پسوند با پسوند « َمه» که پسوند نهي براي دوم شخص مفرد است تفاوت بنيادين دارد ؛ مانند واژه « آلمه » به معنااي «نگير» در تقابل با واژه « آلمه » به معناي سيب. در معناي اخير تکواژ « آل» ريشاه فعل و تکواژ « مَه » پسوند اسم ساز است که لفظ آلمه را به معناي « به دست آمدن» روي اين ميوه گذارده اند. اين فرايند ساختواژي در تمام گويش هاي زبان ترکي يکسان است و اختصاص به گويش خاصي از اين زبان ندارد. اما واژه قوشمه مخصوصاً برساخته از فرهنگ ترکان شمال خراسان است. « قاوش » / qoʃ / بن مضارع از مصدر قوشماغ /qoʃmaɣ / به معناي جفت کردن و به هم پيوستن است و قوشمه از نظر دستوري در مقوله اسم از نوع اسم مفعول قرار مي گيرد؛ يعني « جفت شده و به هم پيوسته» که به عنوان نامي براي آلت موسيقي مورد بحث در اين منطقه انتخاب شده است. نمونه اين فرايند ساختواژي در واژه هاي زير به خوبي مشهود است:
سيزمه ( ماست چکيده) از مصدر سيزماغ به معناي چکيدن و تراويدن آب ، بُغمه ( نوعي زينت زنانه، در پاره اي از لهجه ها قلاده) ، از مصدر بُغماغ به معناي خفه کردن، گئچمه( انتقال يافته) از مصدر گئچماغ به معناي گذر کردن و انتقال يافتن، قتلمه ( نان تا شده ) از مصدر قتله ماغ به معنااي تا کردن و دوغره مه (تليت شده) از مصدر دوغره ماغ به معناي ريز ريز يا تليت کردن.
به علاوه، واژرهاي قاتمه، چالمه، داغمه، سا چمه، باسمه، تاسمه(تسمه)، سا چمه، چمباتمه، چکمه، سوکمه، سوخمه، دکمه (تکمه)، گزمه، قورمه، قيمه، ترمه، ديمه، دولمه، دَلَمه، قابلمه، ديشلمه، سقلمه ، سگرمه، سورتمه، چغرتمه ( چغرمه ) و يورتمه، که کاربرد فراواني در زبان فارسي دارند به گواهي تمام فرهنگهاي معتبر فارسي از واژگان دخيل زبان ترکي هستند که طي اين فرايند ساختواژي تشکيل شده اند و واژه قوشمه هم که از ريشه قوشماغ به معناي به هم بستن و جفت کردن است از اين قاعده زبانشناختي مستثني نيست و بدين ترتيب ترکي بود اين واژه محرز و مسجل مي شود.
دکتر حسن ستایش، عضو هیئت علمي_پژوهشي سازمان پژوهش و برنامه ریزي آموزشي
مترجم و استاد دانشگاه تهران، زبان شناس و پژوهشگر گویش هاي منطقه بجنورد
تابستان99